Fix me| Part 8
+خب آخه خر نفهم، اینجا فقط یه عمارت فاکینگ خفن هست، من هیج آپارتمانی نمیبینم!
-کی گفته من تو آپارتمان زندگی میکنم؟
مرد نیشخند زد و پسر دست به سینه شد، با تمسخر گفت:
+داری بُلوف میزنی، مدل جدید تک چرخ زدن با موتور جلو مدرسه دخترونس؟
تهیونگ مسخره کرد و خندید. جونگکوک هم به فکرش زد که اذیتش کنه.
-عه؟ مگه تو دختری؟
+ها؟چی؟ نه!
پسر تعجب کرده با ابرو هایی که بالا رفته بودند گفت و متوجه سوتیای که داده بود شد.
-نه دیگه، نشد! خودت گفتی!..
مرد به اذیت کردن پسر ادامه داد و سعی کرد خندهاش رو نگه داره. پسر عصبی شد و داد زد.
+ببین خفه شو عا مگرنه در میارم میزارم تو دهنت بفهمی دخترم یا پسر!
جونگکوک ریز خندید، واو، پسر رو به روش واقعا سرگرم کننده بود.
-پسر هم که باشی بازهم کردنیای...
با خودش آروم زمزمه کرد و تهیونگ دست به کمر شد.
+چیزی گفتی؟
-ها؟ چی؟ نه نه..با خودم بودم.
جونگکوک نیشخند مضخرف همیشگیش رو زد و کلید رو توی در عمارت انداخت و بازش کرد و باعث شد تهیونگ جیغی از تعجب بزنه.
+چی؟! تو واقعا..تو واقعا..این...عمارت..چی؟
پسر دوباره جیغ کشید.
-یادته چی تو ماشین بهم گفتی؟
مرد نیشخند زد و پسر چشماش از تعجب گرد شد.
☆پرش زمانی تو ماشین، برای اینکه یادتون بیاد.☆
"+وایی نکنه الان بهم بگی که یکی از بزرگترین مافیاهای کره هستی و خیلی خطرناک و قدرتمندی و یه عمارت بزرگ و خفن داری و عین سگ پولداری؟
پسر به حرف تمسخرآمیز خودش خندید؛ ولی جونگکوک فقط پوکر نگاهش کرد."
☆زمان حال☆
+وَ..وَل..ولی من..من..من فقط..ولی من فقط داشتم شوخی میکردم! تروخدا بگو که داری شوخی میکنی که دوباره اذیتم کنی، مگه نه؟ این عمارت هم حتما..حتما یه بیزینسمنی و اینطوری..اینطوری به دستش اوردی؛ مگه نه؟
پسرس که قبلا ادعا داشت در میاره میزاره دهن مرد، الان داشت از ترس میلرزید و کم مونده بود از ترس غش کنه، جونگکوک خندید و گفت:
-شوخیم کجا بود مرد حسابی؟ بیا از خدمتکارها و آشپز ها بپرس. اصلا از مینهو بپرس که دست راستمه! ولی تو همونی نبودی که فکر میکردی دیکِت نیستم و میخواستی درش بیاری بکنیش تو دهنم؟
مرد نیشخند زد و پسر لبشون گاز گرفت. تنها کاری که میتونست بکنه التماس بود.
+غلط کردم! به خدا گوه خوردم. تروخدا بزار برم! من جوونم؛ کلی آرزو دارم! اصلا هم نیازی نیست واسه ی بیکار کردنم تلافی کنی، غلط کردم. بزار برم!
جونگکوک به پسرک رو به روش که در مرز گریه کردن بود نگاه کرد و آهی کشید.
-نمیخوام بکشمت. ولی اگه نیای تو، ممکنه نظرم عوض شِ...
هنوز حرفش تموم نشده بود که تهیونگ سریع پرید توی عمارت. جونگکوک دوباره نیشخند زد و وارد شد. تهیونگ که به دور و اطراف نگاه میکرد و انگار ترسش کمی ریخته بود؛ با هیجان به حیاط عمارت نگاه میکردم.
-قشنگه؟ ....
-کی گفته من تو آپارتمان زندگی میکنم؟
مرد نیشخند زد و پسر دست به سینه شد، با تمسخر گفت:
+داری بُلوف میزنی، مدل جدید تک چرخ زدن با موتور جلو مدرسه دخترونس؟
تهیونگ مسخره کرد و خندید. جونگکوک هم به فکرش زد که اذیتش کنه.
-عه؟ مگه تو دختری؟
+ها؟چی؟ نه!
پسر تعجب کرده با ابرو هایی که بالا رفته بودند گفت و متوجه سوتیای که داده بود شد.
-نه دیگه، نشد! خودت گفتی!..
مرد به اذیت کردن پسر ادامه داد و سعی کرد خندهاش رو نگه داره. پسر عصبی شد و داد زد.
+ببین خفه شو عا مگرنه در میارم میزارم تو دهنت بفهمی دخترم یا پسر!
جونگکوک ریز خندید، واو، پسر رو به روش واقعا سرگرم کننده بود.
-پسر هم که باشی بازهم کردنیای...
با خودش آروم زمزمه کرد و تهیونگ دست به کمر شد.
+چیزی گفتی؟
-ها؟ چی؟ نه نه..با خودم بودم.
جونگکوک نیشخند مضخرف همیشگیش رو زد و کلید رو توی در عمارت انداخت و بازش کرد و باعث شد تهیونگ جیغی از تعجب بزنه.
+چی؟! تو واقعا..تو واقعا..این...عمارت..چی؟
پسر دوباره جیغ کشید.
-یادته چی تو ماشین بهم گفتی؟
مرد نیشخند زد و پسر چشماش از تعجب گرد شد.
☆پرش زمانی تو ماشین، برای اینکه یادتون بیاد.☆
"+وایی نکنه الان بهم بگی که یکی از بزرگترین مافیاهای کره هستی و خیلی خطرناک و قدرتمندی و یه عمارت بزرگ و خفن داری و عین سگ پولداری؟
پسر به حرف تمسخرآمیز خودش خندید؛ ولی جونگکوک فقط پوکر نگاهش کرد."
☆زمان حال☆
+وَ..وَل..ولی من..من..من فقط..ولی من فقط داشتم شوخی میکردم! تروخدا بگو که داری شوخی میکنی که دوباره اذیتم کنی، مگه نه؟ این عمارت هم حتما..حتما یه بیزینسمنی و اینطوری..اینطوری به دستش اوردی؛ مگه نه؟
پسرس که قبلا ادعا داشت در میاره میزاره دهن مرد، الان داشت از ترس میلرزید و کم مونده بود از ترس غش کنه، جونگکوک خندید و گفت:
-شوخیم کجا بود مرد حسابی؟ بیا از خدمتکارها و آشپز ها بپرس. اصلا از مینهو بپرس که دست راستمه! ولی تو همونی نبودی که فکر میکردی دیکِت نیستم و میخواستی درش بیاری بکنیش تو دهنم؟
مرد نیشخند زد و پسر لبشون گاز گرفت. تنها کاری که میتونست بکنه التماس بود.
+غلط کردم! به خدا گوه خوردم. تروخدا بزار برم! من جوونم؛ کلی آرزو دارم! اصلا هم نیازی نیست واسه ی بیکار کردنم تلافی کنی، غلط کردم. بزار برم!
جونگکوک به پسرک رو به روش که در مرز گریه کردن بود نگاه کرد و آهی کشید.
-نمیخوام بکشمت. ولی اگه نیای تو، ممکنه نظرم عوض شِ...
هنوز حرفش تموم نشده بود که تهیونگ سریع پرید توی عمارت. جونگکوک دوباره نیشخند زد و وارد شد. تهیونگ که به دور و اطراف نگاه میکرد و انگار ترسش کمی ریخته بود؛ با هیجان به حیاط عمارت نگاه میکردم.
-قشنگه؟ ....
۶.۴k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.